نفس در عرفان شیعی
زهرا پاینده
عضو حلقة علمی حکمت (خواهران)
دانشآموختة دورة عالی فلسفة اسلامی
چکیده: عرفان شیعی ادامه عرفان اسلامی است که در نهاد جاودانة خود به اساس استوار امامت گره خورده و با رهبری امامان معصوم: به سوی مقصد نهایی که همان کمال انسان در پرتو نور الهی است، رهسپار شده است. باتوجه به اینکه در عرفان دینی، نفْس، محور تمام مسایل است، آموزهها و تعالیم اسلام نیز متناظر با نفس سامانیافته است.در این نوشتار ضمن آشنایی کلی با مراتب و اصول اساسی معرفت نفس، تأکید شده است که رسیدن به کمال انسانی و آرام گرفتن در جوار قرب الهی، جز از راه ولایت، امکانپذیر نیست.
کلیدواژگان: عرفان شیعی، نفس، معرفت، مراتبِ نفس، کمال انسان.
مقدمه
عرفان اسلامی دستاورد آخرین و کاملترین دین الهی و پرمحتواترین عرفان تاریخ بشر است. در آیین کامل اسلام، عرفان به حقیقت خود نزدیک میشود، تا آنجا که ریشة اصلی هرگونه معرفت حقیقی دربارة انسان و جهان را باید در اسلام جست. اسلام با کشیدن خط بطلان بر تفکر جاهلی، اندیشههای ملکوتی و توحیدی خود را جایگزین آنها کرد و اساس تربیت را بر پایة توحید نهاد.
در اسلام پس از پایبندی به اصول اعتقادی و عمل به وظایف، نخستین شرط خداشناسی، خودشناسی است.
از سوی دیگر اسلام رابطة انسان با خداوند را بسیار نزدیک تصویر کرده است؛ زیرا حقیقت و ذات اسلام به معنای تسلیم انسان در برابر خدا و اطاعت کامل از دستورهای اوست. بر این اساس، عارفان اسلامی نیز بر جدانبودن شناخت خدا از معرفت نفس انسانی تأکید فراوان دارند.
عرفان اسلامی به دلیل انتساب به امامت و ولایت از غنای اسلامی برخوردار است و در صدر تمام مکتبهای عرفانی دنیا قرار میگیرد.
حضرت علی7 در شرایط حساس پس از رحلت پیامبراکرم6 نهضتی دقیق و همیشگی را به نام «عرفان شیعی» بنیان گذارد که میتوان آن را غنیترین و جامعترین اندیشة تاریخ معنویت بشر از نظر محتوا دانست.
از آنجا که عرفان شیعی به نهاد جاودانة امامت گره خورده بود، پس از شهادت علیبنابیطالب 7 نیز به حیات خود ادامه داد. آن حضرت همچون پیامبراکرم6راه زنده ماندن نظام اخلاقی و معنوی تشیع را نشان داد و روش آن را بیان کرد و فرمود: «ای مردم! من نیز در میان شما آنچه را پیامبر خدا باقی گذاشت، باقی میگذارم که عبارت است از کتاب خدا و عترتم، عترتی که به سوی نجات و سعادت هدایتکننده است».
بنابراین برنامة عرفان شیعی با توحید آغاز، با خودشناسی همراه و با کمال انسانی کامل شد. بر همین اساس در این نوشتار خلاصهای از این برنامة کامل در چهار بخش ارایه شده است:
بخش اول: نقش و جایگاه معرفت نفس
بخش دوم: اصول اساسی در معرفت نفس
بخش سوم: مراتب نفس
بخش چهارم: کمال نهایی
بخش اول: نقش و جایگاه معرفت نفس
شناخت نفس، نخستین قدم در شناخت معارف حقة الهی است. انسان از این راه به ملکوت آسمانها و کمال شایسته دست مییابد. درهای غیب پروردگار از راه معرفت نفس بر انسان گشوده میشود. بنابراین مهمترین و بزرگترین معرفتها پس از شناخت خداوند، معرفت نفس است.
1. معرفت نفس کلید معرفت رب
انسان همواره میاندیشد که چه باید انجام دهد تا به سعادت ابدی دست یابد. سعادت ابدی همان معرفت نفس به درجة کمال علم به خداوند بزرگ در ذات و صفات و افعالش است و کسی که از شناخت خویش ناتوان است، سزاوار است که بر معرفت خدای خویش نیز ناتوان باشد.
قرآن کریم دربارة این گمراهان و دورافتادگان از رحمت خدا چنین میفرماید: نَسوالله فَأنساهُم أنفسهم؛ «یعنی فراموشی خدا را در فراموشی نفس میداند». پیامبر اکرم6 در اینباره میفرماید: «داناترین شما بر نفس خویش، داناترین است بر خدایش» و این همان معنای کلام خداست که میفرماید: سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ . بنابراین ریشههای خداشناسی را باید در عالم برون و عالم درون انسانها جست که نشانههای آن در عالم برون با چشم ظاهر و در عالم درون با چشم باطن، قابل مشاهده است. کسی که از شناخت باطن خویش ناتوان است، چگونه میتواند تنها با چشم ظاهر به شناخت پروردگار خویش دست یابد؟
2. معرفت نفس در بیان عارف و حکیم
حکیم، حکمت را معرفت نفس میداند و عارف میگوید عرفان، معرفت نفس است و شارع در آیات و روایات بسیار، هر دو گفته را امضا کرده است. توضیح اینکه؛ اگر کسی «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را درست بفهمد، همة مسائل اصیل فلسفی و مطالب قویم حکمت متعالی و حقیقتهای متین عرفانی را میتواند از آن استنباط کند، به همین دلیل معرفت نفس، کلید خزاین ملکوت است. حضرت علی7 نیز معرفت نفس را سرچشمة تمامی معرفتها، دانشها و سعادتها میداند و دربارة آن میفرماید: «بزرگترین جهل، جهل انسان به نفس خویش و بزرگترین حکمت، معرفت انسان به نفس خویش است و بزرگی انسان به مقدار معرفت اوست. آن کس که نفس خویش را بشناسد، غیر آن را بیشتر میشناسد و آن کس که نفس خویش را نشناسد، از راه رستگاری دور افتد و در بیابان گمراهی و نادانی گم شود».
صدرالمتألهین نیز در تأیید کلام حضرتش در اسفار چنین میگوید: «معرفت نفس و مراتب آن، کلید علم به روز قیامت و معاد است».
در ابتدای کتاب «النفس» ارسطو آمده است: «در نظر ما هر معرفت و شناختی نیکو و ارجمند است اما با این وجود، بعضی از آنها را بر دیگری برتری میدهیم. این ممکن است به سبب دقیقتربودن آن علم باشد و یا از آن رو باشد که آن شریفتر و گرانمایهتر از سایر علوم است. به هر دو سبب شایسته است که بحث نفس را در مرتبة اول قرار دهیم و روشن است که معرفت نفس، معین معرفت حقیقت کامل است».
3. راههای رسیدن به معرفت نفس
شناخت نفس همچون شناخت پروردگار از دو راه نظری «عقلی یا فکری» و شهودی «ذوقی» امکانپذیر است. راه نظر یا فکر مانند دیدن از دور است که از آن راه به تنهایی کسی بر معرفت حقیقی نفس دست نیافته است.
ابنترکه در «تمهید القواعد» در اینباره چنین میگوید: «عقل بذاته توان دستیابی به اشیای خفیّه را ندارد، بلکه نیرویی اشرف از آن لازم است. بنابراین مهمترین راه معرفت نفس مکاشفات باطنی و مشاهدات روشن و بدون پرده است که با ریاضت و مجاهدت در خلوتها، همراه با دوری شدید از همنشینی با خلق و بریدن و رویگرداندن از شهوتهای باطل دنیا و ... به دست میآید».
از جمله ریاضتها و مجاهدههایی که راه مکاشفه و مشاهدة باطنی را بر انسان میگشاید، اربعینات یا چلههاست که در نفوس مستعد تأثیر زیادی دارد. به گونهای که رسولخدا6 فرموده است: «کسی که چهل روز خود را برای خدا خالص کند، چشمههای حکمت از قلبش بر زبانش جاری میشود».
حضرت علی7 در وصف کسانی که به معرفت کامل نفس دست مییابند، به کمیل کامل نخعی فرمود: «أولئک الأقلون عدداً و الأعظمون عند الله قدراً»؛ «به خدا سوگند اینان در شمار اندک و در قدر و منزلت نزد خدا اعظماند».
بخش دوم: اصول اساسی در معرفت نفس
1. تفاوت نفس با مزاج
نفس انسانی و بلکه حیوانی غیر از جسم و مزاج او است؛ زیرا مدرِک معقولات نمیتواند مادی و حسی باشد. همچنین نفس، ریشة قوای محرکه و مدرِکه و حافظ مزاج است و با از بینرفتن مزاج از بین نمیرود. منظور از مزاج همان طبع یا طبیعت انسانی در تقسیمات هفتگانة ملاصدرا است.
به طورکلی حقیقت انسان از نظر چگونگی مزاج «طبیعت» بر سه قسم است:
1. برخی در تمام احوال در مرکز عدالت قرار دارند. چنین افرادی جانشین حقیقی حضرت حق و انسان کامل هستند؛
2. افرادی که راه افراط را رفتهاند؛
3. آنهایی که تفریط کردهاند، این دو گروه از اعتدال خارجاند و برای رسیدن به مرز اعتدال باید به طرف مقابل میل کنند.
اعتدال مزاج به این معنا است که روح انسان دارای قوای سهگانة حیوانی، نفسانی و طبیعی است که برای بقای شخص لازم است. هرچه مزاج به اعتدال نزدیکتر باشد، استعداد شخص برای قبول ملکات فاضلة علمیه و عملیه بیشتر خواهد بود. بدینسبب افاضه در برخی مزاجها ایحایی، در بعضی الهامی و در بعضی دیگر تعلیمی است. مزاج انسان که متعادلترین مزاج است، نفس ناطقه را قبول کرده است.
2. ویژگیهای نفس و رابطة آن با بدن و روح
روح، موجودی است مجرد و قائم به ذات که در بقاء و قوام، محتاج بدن نیست، اما تعلق تدبیری به بدن دارد. صدرالمتألهین میگوید: «روح متعلق به بدن، نفس نامیده میشود و نفس چیزی جز جنبة تعلق تدبیری روح به بدن نیست».
به صورت تمامیة انسان نفس اطلاق شده است؛ چون مدبر بدن جزئی و مبدأ ادراکات ظاهری و باطنی است. بدن، اشعه و ظلال نفس و نفس، ظهور و شعاع روح است.
رابطة روح و بدن، رابطة مطلق و مقید است. روح از جهت اطلاقش عین بدن است؛ چون سریان ذاتی در آن دارد و از جهت تعین بدن، غیر از اوست.
همانطور که پروردگار یکتا مظاهری به نام عالم و ماسوای آن دارد، روح نیز در عالم انسانی دارای مظاهری به نام بدن و قوای نفس است.
نفس از عالم غیب و ملکوت و از سنخ آخرت و محیط بر بدن است. پس بهتر آن است که بگوییم، بدن در نفس است نه نفس در بدن.
امام علی7 فرمودهاند: «روح در جسد، شبیه معنا در لفظ است». در تفاوت میان بدن و مزاج نیز باید گفت: مزاج یا طبیعت، به جسم خالی از نفس میگویند، اما بدن به جسم همراه با نفس یا جسمی که نفس در آن حلول کرده است، گفته میشود.
صفات یا ویژگیهای نفس انسانی شامل صفات طبیعی «جسمانی»، صفات نفسانی و صفات عقلی است. نطق «سخن گفتن»، خنده و گریه و امثال آن از ویژگیهای طبیعی است که به وسیله نفس در بدن انسان به وجود میآید.
از جمله صفات نفسانی میتوان به امید و ترس، خجالت کشیدن، مشارکت مصلحتگرایانه اشاره کرد که از طرف بدن بر نفس بار میشود. از صفات عقلی نیز میتوان حکمت نظری و عملی و نیز اندیشهکردن در امور آینده را نام برد. اما برترین ویژگی نفس انسانی همان مقام فوق تجرد عقلی اوست. نفس در این مرحله با اتصال به علم الهی، از ذاتش فانی و به بقای حق باقی میشود و این یعنی بالاترین و کاملترین مرتبة نفس انسانی.
3. تجرد برزخی نفس (تجرد غیرتام)
بسیاری از حالتها و صورتهای آخرتیِ نفس، مدرَکاتی است که از بذرهای مَلکات او درست میشود. درک این حالتها و صورتها و به طور کلی چگونگی حشر و معاد نفس و آنچه مربوط به آن است، تنها با آگاهی بر تجرد برزخی نفس امکانپذیر میشود. از دلیلهای این تجرد میتوان به قانون تجدد امثال در عرفان و حرکت جوهری در فلسفه اشاره کرد.
آنچه در این مجال توضیح آن لازم به نظر میرسد، این است که بدانیم نفس موجودی غیرجسمانی است؛ زیرا جایگاه ثبوت صورت یک ماهیت، اجسام مادی است که در موطن ادراک ثابت است و هیچ تغییر و تبدیلشدنی در آن راه ندارد؛ چون این جایگاه ثابت است؛ پس جسم و جسمانی نیست؛ یعنی مجرد است؛ چون تجرد دارای مراتب است و نفس قابلیت ارتقاء از این مرتبه از تجرد را «مرتبة طبیعت و مثال مادی» به مراتب بالاتر داراست، تجردش غیرتام نامیده میشود.
4. تجرد عقلانی نفس
همة دلیلهای تجرد در این حقیقت شریکاند که چون نفس عاری از ماده و احکام آن است، گوهری بسیط و غیرمحسوس از عالم ورای طبیعت است که از فساد و نابودی که لازمة اجسام طبیعی است به دور است و چون فساد نمیپذیرد، هیچگاه زوال و فنا نمییابد و برای همیشه باقی است. عارف بسطامی میگوید: «ذاتم را در کونین جستجو کردم، ولی آن را نیافتم». مراد از کونین عالم طبیعت و عالم مثال است؛ یعنی جوهر نفس فوق دو عالم است، بلکه از مفارقات عقلیه است.
5. فوق تجرد بودن نفس
تجرد نفس در مرتبة عقلانی نیز کامل و تمام نیست، بلکه باید گفت: برای نفس حد و نهایتی نیست. یعنی نمیتوان نفس را دارای وحدت عددیه دانست، بلکه وحدت نفس حقة حقیقیه است. محیالدین عربی در کتاب "فصوص الحکم" فرموده است: هر انسانی به سبب وهم در قوة خیالش آنچه را که جز در قوة خیال وجود نمییابد، میآفریند. این کار، امر عام است که شامل هر انسانی است، ولی عارف به همت خود آنچه را که در خارج محل همت، وجود مییابد، خلق میکند، لکن پیوسته آن مخلوق را حافظ است. اگر عارف از حفظ آنچه خلق کرده است، غفلت کند، آن مخلوق نیز نابود میشود، مگر عارفی که از سعة قلبش همة حضرات خمس را ضبط کرده باشد که او به هیچ وجه غفلت نمیورزد ...؛ زیرا غفلت هیچگاه همه حضرات را فرا نمیگیرد....
در حدیث شریف آمده است: «خلقتم للبقاء لا للفناء» پس هرگاه نفس بقای ابدی خود را ترک کند، کمال و سعادت خود را میجوید؛ لذا آنچه که او را به کمال برساند، طلب میکند. به این ترتیب سایر معارف حقه بر معرفت او افزوده میشود و او را به سوی فنا در ذات ربوبی سوق میدهد.
6. نفس از نظر حدوث، جسمانی و از نظر بقاء روحانی است
دربارة جسمانیت یا روحانیت نفس چهار احتمال وجود دارد:
اول: نفس، حدوث و بقایش جسمانی است «دیدگاه متکلمین، طباعیه و دهریه».
دوم: نفس، حدوث و بقایش روحانی است. این قول مشائین است که نفس را از نظر ذاتی و فعلی مجرد میدانند.
سوم: نفس، در حدوث جسمانی و در بقاء روحانی است. این دیدگاه صدرالمتالهین و بسیاری از عارفان است.
چهارم: عکس احتمال سوم که بنا بر قول تناسخ (ملکوتی) این مطلب در بعضی از نفوس، ثابت است.
اما حدوث ذاتی انسان به این دلیل است که ذات او به خودی خود اقتضای وجود ندارد؛ زیرا اگر اقتضای وجود میداشت، واجبالوجود میشد و حدوث زمانی او هم به این دلیل است که عالم جسمانی او مسبوق به عدم زمانی است. همچنین به دو دلیل انسان ازلی است: 1. وجود علمی او، چرا که علم و معلومِ عالم ازلی، ازلی است و عین انسان نیز که ثابت در این علم است ابدی است؛ 2. وجود روحانی او، چرا که وجود عینی روحانی، غیر زمانی، بلکه به طورکلی برتر از زمان و احکام آن است.
7. کاملشدن برزخی نفس پس از جداشدن از بدن مادی
انسان علاوه بر مزاج جسمانی، مزاجی روحانی دارد که از اجتماع قوای روحانی و ملکات اعمال دنیایی او تشکیل شده است و در ماورای طبیعت، ماده و ریشة بدن اخروی قرار میگیرد و در تکامل انسان در برزخ اهمیت بسیاری دارد.
وقتی حکیمان بزرگ الهی کوشیدند تا چگونگی کاملشدن نفس در برزخ را بیان کنند، به دلیل اینکه تکامل، بدون ماده امکانپذیر نیست، بر آن شدند که نفوس یک نوع وابستگی به ماده پیدا میکنند، به گونهای که نفس، آن ماده نمیشود و آن ماده نیز بدنش نمیگردد و به این دلیل که هر نوع وابستگی نفس به جسم، وابستگی نفس به بدن نیست، آن را تناسخ نامیدند. صاحب اسفار، تناسخ حق را تناسخ ملکوتی و تناسخ باطل را تناسخ مُلکی نامیده است.
8. سعادت نفس
سعادت آن است که قوة نظری به انوار معارف و حقایق الهی و قوة عملی به اعمال صالح به کمال برسد. در این هنگام آن دو، دو بال سیمرغ نفساند که او را به سوی آنچه خدا بخواهد پرواز میدهد.
به سبب رسیدن به سعادت، نفس کامل انسانی از چنان نیرویی در فعل تحریک و حرکت خود برخوردار میشود که از طاقت امثال وی خارج است. عارف از این مقام به «مقام کن» تعبیر میکند. صاحب مقام کن، صاحبالأمر است که رتبهای بالاتر از صاحب همت «اراده» دارد. چنین انسانی ولایت تکوینی دارد و در عروجش با نفس رحمانی متحد میشود. در این هنگام ماسوی الله به منزلة اعضاء و بدنش به منزلة روحش میباشد.
راز رسیدن به سعادت کامل مستلزم این است که انسان بداند ظرف وجودش نه تنها متصل به دریای وجود صمدی است، بلکه از آن سرچشمه گرفته است. این همان مقام فوق تجردی نفس است. اما لازمه کمال و سعادت عموم انسانها تنها این نیست که حکیم و عارف الهی باشند؛ زیرا این در فطرت بیشتر مردم نیست و نفسهای کامل که به کمال سعادت میرسند، بسیار اندکاند. این امر دلیل بر وسعت وجودی انسان و در عینحال استفادهکردن تعداد اندکی از انسانها از تمام ظرفیت وجودی خود است. به بیان حضرت7 این افراد «الاعظمون عندالله» هستند.
9. بازگشت روح و مظاهرش به سوی خدایتعالی در قیامت کبری
قیامت با تجلی خدا به وحدت حقه بر پا میشود و با فنای روح انسانی که مظهر این تجلی است، همة مظاهر او یعنی جهان هستی از مُلک تا ملکوت فانی میشود.
وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِی الأرْضِ إِلا مَنْ شَاءَ اللَّهُ .
بخش سوم: مراتب نفس
1. تقسیمات عوالم، مقامها یا مراتب وجودی انسان
حقیقت انسانی که از عالم غیب و ملکوت است، به اعتبارهای مختلف دارای اسامی متفاوتی است. اگر از منظر وحدت به این وجود واحدِ دارای مراتب و مظاهر بنگریم، همة اعتبارها را یک شیء میبینیم که آن را حقیقت یا روح انسانی مینامیم، اما اگر از جنبة کثرتش بنگریم، اعتبارها را مختلف میبینیم که باید برای هر یک اسم و حکمی معیّن کرد. علت نامگذاری این مراتب به «مقام» به دلیل این است که این حالت برای سالک، تبدیل به ملکه میشود. البته اگر برای او ملکه نشود، به آن «مقام» نمیگویند.
عارفان مراتب یا مقامهای نفس را گاهی به هفت قسمت (لطیفه) تقسیم کردهاند که عبارت است از: نفس، قلب، عقل، روح، سِر، خفی و اخفی، اما صدرالمتألهین مقامهای هفتگانه را چنین برشمرده است: طبع، نفس، قلب، عقل، روح، سر، خفی. یعنی طبع را افزوده و اخفی را کاسته است. به نظر میرسد این اختلاف ناشی از تفاوت دیدگاه فلسفی ـ عرفانی ملاصدرا و عارفان باشد که آنان سرآغاز مراتب وجودی را نفس میدانند و صدرالمتألهین آن را طبیعت انسانی یا جسم خالی از نفس میداند. همچنین عارفان بین مراتب سِرّ و أخفی مقام خفی را آوردهاند، در حالی که ملاصدرا مرتبة خفی را بعد از سِرّ و آخرین مرتبة کمال نفس و مشتمل بر مقام اخفی میداند.
اطلاق این اسامی به لطیفههای هفتگانة نفس ناطقه به اعتبار آثار آنهاست. وجه تسمیة آن به سِرّ به این جهت است که درک نور این مقام، ویژة راسخان در علم ربوبی و معرفت نفس است.
اطلاق عنوان خفی بر لطیفة انسانی به اعتبار مخفیبودن حقیقت آن، حتی بر عارفان واقف اسرار است. در این مرتبه، عارف تنها خدا را مشاهده میکند.
اما اطلاق روح بر آن به این دلیل است که از مادة مجرد است. مربی و مدبر بدن و مصدر حیات حسی و منبع قوای نفسانی است.
وجه تسمیة مرتبة نفس ناطقه به قلب، به اعتبار تقلب مقام قلب است که بر اساس آن، از یک سو از انوار حضرت حق کسب فیض میکند و از سوی دیگر مبدأ ادراکهای کلی و تفصیلی نفس حیوانی است و به میزان استعداد هر نفس حیوانی، از آنچه از موجدش دریافت کرده، به او افاضه میکند.
همچنین عارفان، مقام روح انسان را یومالجمع و قضاء و مقام نفس را یومالفصل و قدر میخوانند. در نزد حکیمان نیز انسان هفت مرتبه دارد: عقل هیولائی، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل مستفاد، محو، طمس، محق.
آنچه را که حکیمان عقل مجرد مینامند در اصطلاح عارفان، روح نام دارد و آنچه در نزد حکیم به نفس مجردة ناطقه موسوم است، عارف آن را قلب مینامد. نفس منطبعه حیوانی یا نفس خیالیِ حکیم از نظر عارف، منطبعه نیست بلکه به تجرد برزخی، مجرد است.
مراتب نفس دارای تقسیمهای چهارگانه، سهگانه و دوگانهای نیز میباشد. تقسیم چهارگانه شامل عقول چهارگانة فلسفی است؛ عقل هیولانی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد. ملاصدرا نیز در یک تقسیمبندی کلی، نفس انسانی را ابتدا به سِرّ و عَلَن و هر یک از این دو را به ظاهر و باطن تقسیم کرده است. در این تقسیم سرّ و علن مفهومی وسیعتر از ظاهر و باطن دارد.
تقسیم سهگانة نفس شامل نفس نباتی، نفس حیوانی و نفس انسانی است. ابنسینا در یک تقسیم اولی قوای نفس را در این سه مرتبه قرار میدهد. این تقسیم شامل اقسام سهگانة نفس در عالم طبیعت است که در انسان به دلیل کمال وجودیاش جمع شدهاند. تقسیم سهگانة دیگر شامل عوالم مُلک و برزخ و عقل است که نفس انسانی در سیر تکاملی خود هر یک از این عوالم را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد. امام خمینی; نیز در شرح حدیث اول از کتاب چهل حدیث برای نفس سه مقام برشمرده است: مقام مُلک یا ظاهر و دنیای نفس، مقام باطن و ملکوت نفس و مقام عقل یا مجاهده و کیفیت مبارزه با نفس.
اما تقسیمهای دوگانة مقامهای نفس عبارت است از: ظاهر و باطن، سرّ و علن، ملک و ملکوت، دنیا و آخرت که از تمامی تقسیمهای ذکرشده کلیتر است.
2. مرتبههای کلی نفس در قرآن و سنت
در قرآن کریم، مراتب هفتگانة وجود انسان محصور در هفت بطن است؛ للانسان ظهر و بطن و ظهره علنه و جسده و ماسوی هذه الامور بطنه او بطونه. اسامی این بطنهای هفتگانه که به یک اعتبار اشاره به لطیفههای هفتگانه در نزد عارفان دارد، از قرآن و سخنان پیامبر6گرفته شده است. به برخی از آیات مربوط اشاره میکنیم: سرّ و أخفی فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی؛ روح قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی ؛ قلب إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ ؛ نفس وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا . در حدیث نبوی آمده است: (إن نَفساً لایموت حتی یَستَکمِل رِزقَها).
همچنین به اعتباری دیگر و با استناد به آیات و روایات اسمهای دیگری نیز برای نفس وجود دارد: مانند کلمه بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ ... ؛ فُؤاد مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی؛ صدر أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؛ در حدیث نبوی به روع نیز اشاره شده است: (أن روحَ القُدُسِ نَفَثٌ فی رَوعِی).
از آنجا که نفس ناطقه با ظهور نفس رحمانی و اتصال آن با ماهیتهای خارجی به وجود آمده است، همة موجودات «کلمات» حقاند. نفس همچنین به اعتبار آنکه از ایجادکنندة خود متأثر شده است «فؤاد» نام دارد و چون مصدر انوار وارد بر بدن و قوای جسمانی است و مقدم بر بدن و قوای مختلف آن میباشد به آن «صدر» گفته میشود. نیز نفس ناطقه را بدان جهت که از قهر مبدأ قهار، ترس دارد، «روع» نامیدهاند.
3. تقسیمهای دیگر نفس
برای نفس تقسیمات دیگری نیز، برشمرده شده است که از آن جمله میتوان به «نفس نباتی و حیوانی» و نیز « نفساماره، لوامه و مطمئنه» اشاره کرد.
به طور کلی وقتی کارهای نفس به وسیله قوا و خدمة ظاهری او انجام شود، به آن نفس نباتی میگویند و اگر کارهای حیوانی از او سر بزند، به آن نفس حیوانی اطلاق میشود.
نفس قبل از رسیدن به مقام قلب نیز مراتبی دارد. در هنگام غلبة قوای حیوانی بر قوای روحانی به آن «نفس أماره» گویند و به هنگام درخشش نور قلب از غیب برای اظهار کمال نفس و درک قوة عاقله بر وخامت عاقبت و فساد احوالش، آن را «لوامه» مینامند؛ زیرا نفس را بر کارهای ناپسندش سرزنش و ملامت میکند. مرتبه نفس لوامه مانند مقدمهای برای ظهور مرتبة قلب است.
وقتی نور قلبی غلبه کرد و بر قوای حیوانی مسلّط شد و نفس آرامش و اطمینان یافت، به آن «نفس مطمئنه» گفته میشود و آن هنگام که استعدادش کامل شد و نور و اشعهاش قوت گرفت و آنچه در وی بالقوه بود بالفعل شد و آیینة تجلی الهی گردید، «قلب» نامیده میشود که محل برخورد دو عالم ظاهر و باطن است. از این رو، نفس گنجایش حق را مییابد و عرش خدا میشود.
خلاصه اینکه: نفس، قبل از توجه به حق «نفساماره» است، بعد از تجافی از این مقام «لوامه» میشود و پس از عبور از این منزل به مقام اطمینان میرسد که به آن «نفس مطمئنه» گفته میشود.
منبع همة مکاشفات انسان، قلب و عقل تابناک اوست که حواس روحانی را به خدمت گرفته است. این حواس روحانی، اصل برای حواس جسمانی است. وقتی حجاب بین حواس روحانی و جسمانی برداشته شود، فرع و اصل با هم متحد میشوند و حواس جسمانی قادر به مشاهده خواهند شد و روح انسان آن مکاشفات را بذاته و بدون ابزار و آلات جسمانی مشاهده میکند. چون حقایق در مرتبة روح با آن متحدند.
بخش چهارم: کمال نهایی
1. حقیقت انسانی
حقیقت کلی انسان که همان روح انسانی است از حیث ربوبیت مظهر ذات خداوند است و تنها خداست که آن را میشناسد. وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی .
نخستین تعین که در مقام قضای مبرم الهی از ظهور ذاتی حق در واحدیت وجود پیدا میکند و مقدم بر مقام خلق است، تعین انسان کامل است. حقیقت کلی انسان کامل، وسیعتر از همه حقیقتها و صورت تمامیه عالم وجود است و عالم بدون حقیقت انسان کامل ناقص و بالقوه بلکه معدوم صرف است. این حقیقت، مبدأ همة مظاهر و تعینات است. به اعتبار باطن، غیب محض و کنز مخفی است و به اعتبار ظهور و تجلی، هر موجودی به اندازة سعة وجودی خود از معرفت آن بهره میبرد.
2. خلافت الهی انسان
شرافت و کرامت انسان به خاطر برخورداری از صفات جمال و جلال خداوند بلندمرتبه است. حقیقت انسان به واسطة این شرافت عین جمع و دربردارندة دو صورت است؛ صورت عالَم که حقایق کونیه را در خود دارد و صورت حق که محل حقایق الهیه است. این دو صورت دو دست حقاند و انسان چون دارای این مقام جمع است، «خلیفـۂ الله» شده است. حکمت صورت ظاهری انسان در ظاهرشدن احکام اسماء و صفات در این عالم و حکمت صورت باطنی «روح» او در ربوبیت و خلافتش بر عالم است.
هر فردی از افراد انسان از این خلافت بهرهای دارد که بر اساس آن، آنچه را متعلق به اوست تدبیر و اراده میکند. پایینترین حد این برخورداری تدبیر شخص نسبت به بدن خویش است، اما خلافت عظمی در اختیار انسان کامل است. بنابراین انسان کامل از قدرت تدبیر و تصرف در صُوَر حقایق عالم هستی برخوردار است.
3. جهاد اکبر
هر یک از مقامات و درجات نفس نیروهایی است، برخی رحمانی است که آن را دعوت به سعادت میکند و برخی شیطانی است که آن را دعوت به شقاوت میکند.
جهاد با نفس که از کشتهشدن در راه خدا بالاتر دانسته شده، عبارت است از اینکه انسان بر قوای ظاهری خود غلبه کند و آنها را تحت فرمان خالق قرار دهد و عالَم ظاهر نفس را از وجود قوای شیطانی و نیروهای او پاک کند. این جهاد در آغاز دارای مراحلی است که عبارتاند از: 1. «تفکر» در نعمتهای خدا و چیستی وظیفة انسان در برابر او؛ 2. «تصمیم یا عزم» بر ترک محرمات و انجام واجبات و جبران کاستیها؛ 3. «مشارطه»: شرطکردن با خود که خلاف فرمودة خدا رفتار نکند؛ 4. «مراقبه»؛ در تمام مدت، خود را ملزم به عمل شرط خود بداند؛ 5. «محاسبه»؛ نفس خود را مورد محاسبه قرار دهد تا سستی و فتوری در آنچه شرط کرده است، روی ندهد؛ 6. «تذکر»: با یاد خدا نفس خویش را در مجاهده با شیطان یاری کند.
در عالم غیب و باطن نفس نیروهای شیطانی بیشتر و قویتراند و جهاد نفس در این مقام نزد اهل سلوک اهمیت زیادی دارد؛ چرا که سرچشمة سعادت و شقاوت، نفس است. وقتی مجاهدة نفس در این مقام نیز پایان یافت و باطن نفس جایگاه ملائکة الهی شد، کار سلوک به سوی خدا آسانتر و راه مستقیم انسانیت روشن میشود و ذات باریتعالی درآن راه پرخطر از او دستگیری میکند.
4. سفرهای چهارگانه
سفر، حرکت از موطن و موقف به سوی مقصد است که با درنوردیدن مراحل و پیمودن منازل همراه است و آن بر دو قسم است: سفر ظاهری و مادی، که بینیاز از بیان است و سفر معنوی که در نزد اهل شهود، بر چهار نوع است: سفر اول: سیر از منزل نفس به سوی خدا «إلی الله» تا رسیدن به افق مبین که پایان مقام قلب و آغاز تجلیات اسمائی است.
سفر دوم: سیر در خدایتعالی «فی الله» به اینکه به صفات الهی متصف شود و اسمائش را متحقق سازد، تا از این راه به افق اعلی که همان نهایت مقام روح و حضرت و احدیت است، دست یابد.
سفر سوم: «از حق به خلق بالحق»: ترقی به عین جمع و حضرت احدیت است. این مقام تا هنگامی که دوگانگی باقی باشد، «قاب قوسین» نام دارد و هنگامی که دوگانگی از بین برود مقام «أو أدنی» نام میگیرد که نهایت ولایت است.
سفرچهارم: «سیر بالله عن الله» این سیر برای تکمیل است و آن مقام فنای بعد از بقاء و فرق بعد از جمع است.
5. مراتب و انواع فنا
فنا یعنی از بینرفتن حدود، تعیّنها و کثرتها در موجودات و اتصال فرع به اصل واحد. فنا از لوازم حرکت جِبِلی و توجه غریزی همه به سوی خداوند است.
مراد از فنا به هنگام تجلی حضرت حق در احدیت، از بینرفتن کلی و هیچشدن عبد نیست، بلکه فنای جهت بشری در جهت ربانی است.
فنا دارای سه مرتبه است؛
1. محو: مشاهدة فنای افعال در فعل حقتعالی است «لاحَولَ و لا قُوہ إلا باللهِ العَلیِ العَظیم».
2. طمس: فانی دیدن صفات در صفات حقتعالی است «لاإله إلا الله».
3. محق: شهود فنای همه موجودات در وجود حق تعالی است «لا هُو َإلا هو».
در عرفان، مَحوبه توحیدافعالی، طَمْس به توحید صفاتی و مَحْق به توحید ذاتی اختصاص دارد.
همچنین فنا به دو نوع علمی و شهودی تقسیم میشود:
الف) فنای علمی یا مرگ ارادی «اختیاری» این نوع برای اهل شهود حالی و عارفانی که صاحب مقام کونی هستند حاصل میشود.
ب) فناء شهودی «فناء در توحید»؛ این نوع برای کسانی ثابت است که در همین دنیا قیامت را شهود کنند. وجود سالک تا محو در توحید نشود، حقیقت این مقام را درک نمیکند؛ زیرا بقاء انیت مانع از شهود چنین مقامی است.
فناء علمی در اثر ریاضتهای نفسانی برای هر سالکی حاصل میشود، ولی فناء شهودی تنها برای کسانی از اهل سلوک تحقق مییابد که به مرتبة فناء در ذات رسیده باشند؛ یعنی تنها خدا را دیدن و خود را ندیدن.
6. ظهورات نفوس کامل در عوالم
نفوس کامل به دلیل اتصال واتحاد با روح اعظم و صادر نخستین، در همة مظاهر سرایت دارند و همانگونه که به هنگام بودن در عالم شهادت میتوانند در غیب داخل شوند، هنگامی که در غیب هستند نیز میتوانند عالم شهادت وارد شوند.
به طور کلی میتوان گفت انسان کامل جامع همة عوالم است. از نظر روح و عقل، کتابی عقلی به نام ام الکتاب است و از جهت قلب، کتاب لوح محفوظ و از جهت نفس، کتاب محو و اثبات است.
7. ولایت، بالاترین مرتبة فنا
ولایت عام شامل همة کسانی است که ایمان به خدا آوردهاند و برحسب مراتب خود عمل صالح انجام دادهاند، اما ولایت خاصه فقط شامل واصلان از اهل سلوک میشود که در وی فانی و باقی به وی شدهاند. قبل از اتصاف به مقام ولایت، عبد، مبدأ افعال و صفات خویش به لحاظ بشریت است، ولی بعد از اتصاف به ولایت، حقتعالی خود با لحاظ جهت ربانیت، مبدأ افعال وصفات وی میگردد. این اتصاف به ولایت، جز با توجه کامل حقتعالی ممکن نمیشود. دایرة این مقام تمامتر و بزرگتر از دایرة نبوت بلکه باطن نبوت است، به همین خاطر نبوت ختم گردید، ولی ولایت همیشگی است و «ولی» اسمی از اسماء الهی است. حقیقت ولایتِ علی7 روح عالم است و همة مراتب وجودی، مظاهر آن روح اعظم است و حشر او حشر همة عالم است.
اصل مقام ولایت حقیقت محمدیه6است که در قطبهای اولیاء محمدیین و فرزندان طاهرینشان محفوظ است و در مقام ظهور خاتم اولیاء، مهدی موعود7 که مظهر نقطة ولایت است، احکام ظاهری ولایت، تامتر و ثمرات آن تمامتر است، اگرچه در عصر غیبت نیز جهان آفرینش به تابش انوار حیاتبخش ولایت حضرتش زنده است.
منابع
1. قرآن کریم.
2. آشتیانی، سید جلالالدین، مقدمة قیصری بر فصوص الحکم، مقدمه و تصحیح و تعلیق، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1356.
3. اکبریان، سید محمد، عرفان شیعی در اندیشة سید حیدر آملی، معاونت پژوهشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائم شهر، 1381.
4. حسنزاده آملی، حسن، مُمِد الهِمم در شرح فصوص الحکم، وزارت ارشاد اسلامی، بیجا، 1378.
5. حسنزاده آملی، حسن، عیون مسائل نفس و شرح آن (شرح العیون فی شرح العیون) ج1و2، ترجمة احمدیان، ابراهیم و بابایی، سید مصطفی، قیام، قم، 1380.
6. حسنزاده آملی، حسن، قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند، بینا، بیجا، 1370.
7. حسنزاده آملی، حسن، گنجینة گوهر روان، طوبی، تهران، 1380.
8. خمینی، روحالله، چهل حدیث، چاپ شانزدهم، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1376.
9. رضایی تهرانی، علی، دروس مقدمه قیصری بر شرح فصوص الحکم، دفتر تبلیغات اسلامی مشهد، دورة اول، 1378ـ1380.
10. شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، مقدمه و تصحیح و تعلیق: سید جلالالدین آشتیانی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1356.
11. طوسی، نصیرالدین، آغاز و انجام، مقدمه و شرح و تعلیقات، حسن حسنزاده آملی، بینا، بیجا، 1366.
12. فیضی تبریزی، کریم، عرفان شیعی (الادراک المتعالیـۂ فی عرفان الامامیـۂ)، ج1، بینا، بیجا،1380.
13. قونوی، صدرالدین، فناری، حمزه، مصباح الأنس، ترجمة محمد خواجوی، مولی، تهران، 1374.